ما با دلمان هنوز مشکل داریم ...
صد سنگ بزرگ در مقابل داریم...
معشوق خودش میبرد و میدوزد...
انگار نه انگار که ما دل داریم...
ما با دلمان هنوز مشکل داریم ...
صد سنگ بزرگ در مقابل داریم...
معشوق خودش میبرد و میدوزد...
انگار نه انگار که ما دل داریم...
دیروز میمردند و فراموش میشدند آرام آرام ، امروز چه زود از یاد رفته ایم بی آنکه بمیریم...
دیروز اومده بود دیدنم ، با یه شاخه گل سرخ و همون لبخندی که همیشه آرزوش رو داشتم
گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ، ولی من فقط نگاش کردم ،
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود...
مگه من به تو اجازه دادم که بازم رفتی اون بالا ، هان !؟
بیا پایین ، زود باش ، آخه تو فقط ماه منی!
دلم می خواهد زندگی ام را موقت بدهم دست یک آدم دیگر بگویم تو بازی کن تا من برگردم نبازیا...