تنهاتــــــــــــــــــرین ســـــــــــــــــردار

من تنها ، تنهاترین سردار ، سردار مشکی پوش

خنده و طعنه به اشعار و شعارم بزنید
تیر غم بر دل بیچاره و زارم بزنید
**

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۴۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است


وقتی گفتم خدایا جز تو کسی رو ندارم ...

گفتی : 

آیا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟؟
 

أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ 
(زمر/۳۶) 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۵

الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛

آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...

و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...

همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...


دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۴

می خواستم برم دستشویی. همه افتابه ها خالی بود و
برای پر کردن اب باید

چند صد متر میرفتم تا هور "زورم امد و از یکی بسیجی که ان طرف

ایستاده بود خواستم تا افتابه را برایم اب کند "او هم قبول کرد. وقتی

افتابه را اورد" دیدم آبش کمی کثیف است. به او گفتم :((اگه

یه کم اون طرف تر می رفتی آاب تمیز میاوردی)) او هم بدون

اینکه حرفی بزند آفتابه را برد و آب تمیز آورد. گذشت تا اینکه چند

روز بعد گفتند فرمانده لشکر قرار است سخنرانی کند. وقتی

فرمانده لشکر یعنی ا:/.(ا مهدی زین الدین امد برای سخنرانی

و پشت جایگاه ایستاد "تمام بدنم یخ کرد .او همان بسیجی

بود که برای من اب اورده بود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۸

شهادت
بازی بردار
نیست

شهادت
بازی
بر
دار
است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۴

با قلیون و سیگــار و مشــروب عکس ندارم!

برای عـکس واسه دنیای مجازی نرفتم آتلیه!

واسه 4 تا لایـک بی ارزش التماس نمیکنم!

رفــیــق ناراحتی و غمای دوستامـم!

همیـــنم که هستــم و تغییر نمیکنم!

خاص نیــستم چون عقده ندارم!

بالا نیستم چون پرچـم ندارم!

فقط یه آدمم!

چیزی که خیــلــیا نیستن!!!!!!!!! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۲

ریـــــــش و سبیل خیـــــــلی ها را تحقیر کردی شــــیر زن...





سلامتی مادری که

 پسرش رو تحویل نگرفته ، دختر هاش رو برای وطن فرستاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۵۸


ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﺯﻣﯿﻦ ﻋﻴﺪﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﻧﻴﺎﻣﺪ

ﺑﺮﺯﺧﻢ ﺩﻝ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﻧﯿﺎﻣﺪ

ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ ﺩﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻛﻪ ﺑﺎﻧﺎﻟﻪ ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ

ﺍﯼ ﺍﻫﻞ ﺣﺮﻡ ﻣﯿﺮ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﻧﻴﺎﻣﺪ . . .



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۸


حضرت زهرا سلام الله علیها :

خداوند پس از غدیر خم براى کسى حجّت و عذرى باقى نگذاشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۵


دیدار دانشجوی مشروب خور با ایت الله بهجت(ره) و لبخند امام زمان(عج)

دانشجوبود...
دنبال عشق و حال،
خیلی مقید نبود،
یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی....
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...
من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...
یه لحظه تو دلم گفتم:
حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!
تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم...
تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،
چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن...
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،
اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن
""حمید..حمید...حاج آقا باشماست""
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...
آهسته در گوشم گفتن...:
"""یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی..."""
((این داستان رو آیت الله احدی نقل کردند..
**************
ترک هرگناه==نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام...
ترک هرگناه==برداشتن یک قدم در مسیر ظهور



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۳


از همه ناشکری هایم خجالت کشیدم،
وقتی
پسر بچه فلجی را دیدم که به خدا می گفت:
"خدایا!
از تو ممنونم
مرا در مقامی آفریدی
که هر کس "من" را می بیند "تو" را شکر می گوید..."
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۷