شمع...

بی هیچ آرزویی فوت می کنم شمع سالگرد زنده بودنم را ...

اشک هایم...

اشک هایم هم
شبیه تـــــــو شده اند
گریه که می کنم نمی آیند ...!!!

نالیدن...

از درد های کوچک است که آدم می نالد، وقتی ضربه سهمگین باشد لال می شود.

دوری...

دلم تنگ است

مثل لباس سال‌های دبستانم

مثلِ سال‌های مأموریت‌های طولانیِ پدر

که نمی‌فهمیدم

وقتی می‌گویند کسی دور است،

یعنی چقدر دور است.

شعر

دست و دلم به شعر نمی رود

وقتی

در شعر هم

دستم به تو نمی رسد.

درهای بسته...

یوسف می دانست تمام درها بسته هستند

اما به خاطر خدا

حتی به سوی درهای بسته دوید...

و تمام درهای بسته برایش باز شد

اگر تمام درهای دنیا به رویت بسته بود

بدو

چون خدای تو و یوسف یکی ست ...

خواندن...

سکوت باشد. چای باشد. ساقه طلایی باشد.

لذّتی بالاتر از خواندن؟

دست های پدر...

این روزها

چین و چروک دست های پدرم هم واگیر دارد

با هر نوازشش

قلبم چند پاره می شود.

سیگار

｡｡｡نقطه ی آغازسیـــــــگار｡｡｡

｡｡｡کشیدن هایم روزی بود که ｡｡｡

｡｡｡تو تَرکَــم کردی و سیگار درکَـــم کرد...｡｡｡

صداقت...

➹چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت !!!➹

➹اگــــــــر هرکســــــــــــی ➹

➹تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش➹

➹سخـــــن میگــــــفت ... ➹