تنهاتــــــــــــــــــرین ســـــــــــــــــردار

من تنها ، تنهاترین سردار ، سردار مشکی پوش

خنده و طعنه به اشعار و شعارم بزنید
تیر غم بر دل بیچاره و زارم بزنید
**

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳۵۸ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است


تو چه با صلابت حکم میدهى که حواست را جمع کن.
و من میمانم که چگونه جمعش کنم وقتى تمامش پیش توست…!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۰۰:۳۸


من و تو از همان روز اول محکوم به از دست دادن بودیم!!!
تو، همان یک ذره احساست را و من تمام زندگى ام را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۰۰:۳۷


سرنوشتم شبیه قلیان شد ..

وقتی طعم داشتم همه کنارم بودند ... وقتی از طعم افتادم .. گفتند سوخت بریم !!!

هر کسی نمی تونه قلیون سوخته بکشه .. لیاقت و عُرضه میخاد .. به پای دل سوخته بشینی .. آره داداش ... اینطوریاس..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۲۳:۱۲


دروغگو نیستم

درست ..

اما گاهی اوقات

نباید حرف هایم را باور کنی 

گاهی اوقات

بهتر است مرا پینوکیو بدانی

گاهی وقت ها

شاید قدری کلافگی ...

شاید اندکی خستگی ...

شاید هم یک دنیا دلتنگی ...

حرف حرف هایم قایم شده باشند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۲۲:۵۲


وقتی که رفتی بهار بود !

تابستان که نیامدی .. پاییز شد !

پاییز که بر نگشتی .. پاییز ماند !

زمستان هم اگر برنگردی .. پاییز می ماند !

تو را به دل پاییزی ات .. فصل ها را به هم نریز .. برگــــــــــــرد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۲۲:۴۹


غم نویس نیستم ..

فقط گاه و بیگاه

آب و هوای دلم را مکتوب می کنم ..

همـــــــین!!

حالا اگر آسمان دلم همیشه ابری و غم گرفته است ..

چـــــه کنم ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۲۲:۴۵

ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم :اگر کاری که ” عشق ” با من کرد با تو می کرد

چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۱:۱۳

زن سردش شد. چشم باز کرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش کنارش نخوابیده بود. از رخت‌خواب بیرون رفت.

 باد پرده‌ها را آهسته و بی‌صدا تکان می‌داد. پرده را کنار زد. خواست در بالکن را ببندد. بوی سیگار را حس کرد. به بالکن رفت. شوهرش را دید. در بالکن روی زمین نشسته بود و سیگاری به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در این بیست سالی که با او زندگی می‌کرد، مردش را چنین آشفته و غمگین ندیده بود. کنارش نشست.

- چیزی شده؟

جوابی نشنید.

-با توام. سرد است بیا بریم تو. چرا پکری؟

 باز پرسید. این بار مرد به او نگاهی کرد و بعد از مکثی گفت.

- می‌دانی فردا چه روزی است؟

-نه. یک روز مثل بقیه‌ی روزها.

-بیست سال پیش یادت هست.

مرد گفت.

زن ادامه داد.

- تازه با هم آشنا شده بودیم.

-مرد گفت: بله.

سیگارش را روی زمین خاموش کرد و ادامه داد.

-اما بیست سال پیش، پدرت به ماجرای من و تو پی برد. مرا خواست.

- آره، یادم هست، دو ساعتی با هم حرف زدید و تو تصمیم گرفتی با من ازدواج کنی.

- می‌دانی چه گفت؟

-نه. آنقدر از پیشنهاد ازدواجت شوکه شدم که به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کردم.

 مرد سیگار دیگری روشن کرد و گفت.

-به من گفت یا دخترم را بگیر یا کاری می‌کنم که بیست سال آب‌خنک بخوری؟

- و تو هم ترسیدی و با من ازدواج کردی؟

زن با خنده گفت.

-اما پدرت قاضی شهر بود. حتما این کار را می‌کرد.

 زن بلند شد.

 گفت من سردم است می‌روم تو.

به مرد نگاهی کرد و پرسید:

-حالا پشیمانی؟

 مرد گفت. نه.

 زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.

 مرد زیرلب ادامه داد. فردا بیست سال تمام می‌شد و من آزاد می‌شدم. آزادِ آزاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۱:۱۱

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟
پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو!!!
پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟

... د: اه... اصلا باهات قهرم.
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟
پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!!

بفرماین ادامه مطالب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۱:۰۷

باید ببینمت ! چرا که روی نوار قلبی ام پیوسته نام تو بود و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام . . . تو را تجویز کرده است ! ! ! بیا ، تا دیر نشده .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۱:۰۱