من دل به غم تو بسته دارم ای دوست
درد تو به جان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست
درد تو به جان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
نشسته ام ، کجا ؟ کنار همان چاهی که تو برایم کندی
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم !
چه سنگدل است سیری که گرسنه ای را نصیحت می کند
تا درد گرسنگی را تحمل نماید.
گاهی دلم می خاهد فراموش کنم ..
می خواهم فراموش کنم ک با من چه کردی ..
فراموش کنم ک چ راحت از من گذشتی ..
فراموشی چ چیز خوبی است ...
اما صد حیف ... ک دیگر نایی برای فراموشی هم نیست ...
حیــــــــــــــــــــــف