نمیدانم کدام را بیشتر میخواهی
سکوت و خلوت خود را
یا بودن با منِ از خود بیخود را؟
اما من
"تو "را دوست تر دارم
حتی سکوتت را
میان نعره های عشق.
من چشم دوخته ام
به لبهای دوخته ات.
نمیدانم کدام را بیشتر میخواهی
سکوت و خلوت خود را
یا بودن با منِ از خود بیخود را؟
اما من
"تو "را دوست تر دارم
حتی سکوتت را
میان نعره های عشق.
من چشم دوخته ام
به لبهای دوخته ات.
عزیز جان شعرهایم !
نه، رام هیچ واژه ای نمی شود
عطر خیال سرکش ات
در گلوی هیچ ترانه ای نمی گنجد
سرود سبز چشمانت
باغبان بارانُ گل های سرخ !
بعد ازین شعرم را
در دفتر خاطرات پروانه ها
باید خواند
که من هنوز هم نمی دانم
تو را کجای دلم بگذارم
که تن عطرها نلرزد
و باران زبانش بند نیاید !
انگشتانم
تسبیح شب تاب عشقی ست
که دلم زیر لب
چشم های تو را می چرخاند !
آسمان که بغض می کند،
ابرها مچاله می شوند
دل زمین می گیرد
.
.
.
دل من ....
پاییز وار
در کوچه های دلتنگی
سراب بودی و
من، تو را چشمه می انگاشتم
تشنه بودم و
تو، مرا سیراب می پنداشتی.