افکارم را ک جمع می کنم
دسته گلی می شود
شبیه تــــــــــــــــــــو ...
برای تــــــــــــــــــــــو ...
امروز دیگه نسبت به تو حسی ندارم...
بخوای میگم دوستت دارم...
اما ندارم...
نگاهت همچون باران است است و دلم همچون کویر و می دانی که کویر بدون باران زنده است ...پس برو پی کارت.
مشکل دنیا این است که احمق ها کاملا به خود یقین دارند در حالی که دانایان پر از شک و تردیدند.
دستانم بوی گل می داد ...
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند...
اما، هچکس فکر نکرد که شاید...
من گلی کاشته باشم.
بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود
چه بیقرار بودی زودتر بروی
از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی…
من سوگوار نبودنت نیستم !!
من شرمسار این همه تحملم …
آرامشی میخواهم که...
تو باشی و من...
درکنارهم...
تو سکوت کنی و من هم گوش کنم...
و من آرام بگویم تورا دوست دارم...
و تو بگویی من هم...!!