.
دیگر نه از حادثه خبری هست…و نه از اعجاز چشم های آشنا…از دلتنگی هایم که
بگذریم, تنهایی
تنها اتفاق این روزهای من است…
.
.
.
دیگر نه از حادثه خبری هست…و نه از اعجاز چشم های آشنا…از دلتنگی هایم که
بگذریم, تنهایی
تنها اتفاق این روزهای من است…
.
.
تو چه با صلابت حکم میدهى که حواست را جمع کن.
و من میمانم که چگونه جمعش کنم وقتى تمامش پیش توست…!
جلوے بعضے از خاطرہ ھا بایدنوشت:آھستہ یادآورے شوید،خطر ریزش اشک!
.
من و تو از همان روز اول محکوم
به از دست دادن بودیم!!!
تو، همان یک ذره احساست را و من تمام زندگى ام را…
.
.
اگر بدانى وقتى نیستى
چقدر بیهــــــــوده ام..
تلخــــــــم..
خــــــــراب و هیــــــــچم..
اگر ‘بدانى’ فقط!!
هیچــــــــوقت نمیروى!!
حتى به خواب…!سرمیزشام یادت که میفتم بغض میکنم،اشک
درچشمانم حلقه میزند وهمه باتعجب نگاهم میکنند…لبخندی میزنمو میگویم:چقدر داغ
بود..!
.
معلم دبستان به فاصله هامیگفت:خط تیره،چه خوب میدانست فاصله هاچه تیره میکنندرابطه
هارا
آمدنت را حیران بنگرم،یا رفتنت
را مات بمانم؟!…باد
آورده را باد می برد قبول!!!دلم را که باد نیاورده بود…
عاشقم گر نیستی،لطفی بکن نفرت
بورز
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند..
.
دل کندن آسان بود
خیلی هم آسان بود
ب سادگی آب خوردن
ب سادگی من و احساسم
تو نه تنها دل کندی
پایش می افتاد بیستون هم میکندی ک بروی..
ک فرهاد نشوی،تا خدایی نکرده یک وقت احساست درگیر نشود
با احساس شیرین گونه ی من..